فریاد کز توهم نامحرم حضوریم/ خفاش بینصیبم، ظلمتشناس نوریم
زان دم که دامن کل رفته است از کف ما/ در احتیاج هر جزو مجنونتر از ضروریم
پیوند هیچ دارد از آگهی گسستن/ تا آشنای خویشیم بیگانه شعوریم
ما را نمیتوان یافت بیرون از این دو عبرت/ یا ناقصالکمالیم یا کاملالقصوریم
آشوب «لن ترانی»است هنگامساز عبرت/ زین کسوتی که داریم فانوس شمع طوریم
خواه از تلاش همت خواه از تردد حرص/ در هر صفت جهانی داریم و ناصبوریم
در ساز ما نهفته است احیای عالم وهم/ عمریست چون دم صبح توفانخروش صوریم
هرکس به سعی بینش محرمسراغ ما نیست/ در عرصه خیالی گرد خرام موریم
این انفعال جاوید یارب کجا برد کس/ گم گشته خفاییم آواره ظهوریم
دوزخ ز شرمساری کوثر شود جبینش/ گر این قدر بداند ما را که از که دوریم
رسوایی تعین نتوان به وهم پوشید/ این به که چشم بندیم بند قبای عوریم
بیدل، زیارت ما روزی دو مغتنم گیر/ از بسکه خاکساریم کیفیت قبوریم.
(دیوان غزلیات حضرت ابوالمعانی بیدل دهلوی/ غزل شماره 2300).
منبع
درباره این سایت